loading...
سایه روشن روزهای مریم
فرهاد بازدید : 0 پنجشنبه 10 بهمن 1392 نظرات (0)

از اخبار ماشین اینکه دیروز با تعمیرگاه تماس گرفتم و گفتن که کارشناس بیمه رفته و با تمام مغایرت ها موافقت کرده.. سمت راست ماشین کلا تعویض میشه.. یعنی گلگیر جلو و عقب و دو تا درها.. رکاب راننده هم عوض میشه.. البته میتونستن بنویس صافکاری چون بدنه فقط فرو رفته و چروک نشده و رنگش هم نریخته.. البته این از مزایای آشنا داشتن هست توی این سرزمین! یه سری چیزهای دیگه هم باید تعویض بشه که خب من نه میدونستم چی هستن نه اسمشون یادم مونده.. برای تعویض کردن این قطعات و کارهای دیگه ماشین بیمه دست مزد رو دو میلیون و چهارصد میده که خب پول قابل توجهی هست.. دیگه از اینکه قیمت این لوازم تعویضی چقدر میشه خبر ندارم.. ما حدود پونصد تومن برای بیمه ماشین پرداخت کردیم و واقعا اگه بیمه نبود خودمون نمیتونستیم این هزینه رو بدیم... الهی شکررررر...

با خواهرم همکارم.. دیروز دوتا پالتویی که بهش داده بودم برای خشک شویی رو برام آورده بود.. منم که ماشین نداشتم.. هی امیدوار بودم تا ساعت پنج که دیگه تعطیل میشیم بارون بند بیاد اما هی شدید تر شد! آخرش دوست و همکار عزیزم منو تا سرکوچه رسوند.. منم اومدم بالا و وسایلم رو گذاشتم توی هال و رفتم خرید.. شوهر بورانی اسفناج میخواست آخه.. اسفناج رو پاک کرده و شسته و خرد شده خریدم!! با انار و کاهو و قارچ! اومدم خونه اول مقادیر زیادی انار دون کردم و گذاشتم توی یخچال.. سالاد هم درست نکردم.. بجاش پاستای مرغ و قارچی پختم که انگشت هامون رو هم باهاش خوردیم.. ماشین لباس شویی رو هم بعد از شش روز روشن کردم.. یه دستی هم به سر و گوش خونه کشیدم.. به کوه ظرف های کثیف توجه نکردم البته..

امروز صبح دوش گرفتم و با تاکسی رفتم سر کار.. یعنی روز آخری انقدر کار ریختن سرم که واقعا له شدم.. همه اش درگیر بودم.. تا ساعت 11 که طبق روال پنج شنبه ها باید مرخصی دو ساعته میگرفتم و میرفتم کلاس زبان! یه خداحافظی جانگدار با بچه ها کردم و اومدم بیرون.. هوا هم بارونی و خنک و عالی اما من که لباس درست حسابی نداشتم تا برسم به مترو حسابی یخ زدم.. کلاس زبان رو چون شوهر نبود نرفتم و عوضش با سحر رفتم بازار.. یکم مغازه ها رو نگاه کردیم و بعد رفتیم چلوکباب نوش جان کردیم! بعد هم رفتیم مقادیری لباس زیر و توت خشک و گردو خریدیم و با مترو برگشتیم هفت حوض و هردوتامون زیر سارافونی قهوه ای که احتیاج داشتیم رو خریدیم.. بعد اومدیم خونه مامان من و یه چایی نبات مشتی که نه.. دو تا چایی نبات مشتی خوردیم و با ستی رفتیم فلکه اول.. من یه عالمه خودکارهای رنگی رنگی و یه کتاب و یه دونه هم آویز از شهر کتاب خردیم و بعد دوباره دوتامون یه کیف دیدیم که یک دل نه صد دل عاشقش شدیم.. من داشتم سجده میکردم بهش!! سبز بود.. یه سبز خووووب.. هم دوشی بود و هم کوله میشد.. از جنس چرم اعلااا و گروووووووووون! صد و چهل تومن.. فسقلی هم بود سایزش.. اما دوتامون خریدیمش.. خیلی خوبه داشتنش.. خیلی راضیم ازش.. ستی هم یه شال خرید که به بیست و پنج مدل میشه استفادش کرد! شال گردن و کلاه و جلیقه و دامن میشه... بعد برگشتیم ستی رو گذاشتم خونه مامانم و با سحر رفتیم مترو سوار شدیم و خدافظی.. توی بارون شدید و سرما و یه عالمه وسیله و کیسه ای که دستم بود رفتم ریحون و نون تازه هم خردیدم که برای شام صبحانه نوش جان کنیم و باقی مانده بورانی دیشب.. وقتی رسیدم اول یکم غصه خوردم جهت شنبه که دیگه کارمند نیستم بعد دیدم خب باباجان دارم سرمایه گذاری میکنم.. دارم روح و روانم رو از فرسایش نجات میدم.. والا!! شنبه صبح زود که محسن میره بیرون منم میرم باهاش و یه پیاده روی تند یک ساعته انجام میدم و بعد هم میام صبحونه میخورم و درس میخونم مثل دختر های خوب.. امیدوارم البته وگرنه تنبلی بیشتر از شرایط قبلی روح و روانم رو تباه میکنه.. بعد از غصه خوردن و یکم تلفن حرف زدن یه کوه ظرف شستم و خونه رو مرتب کردم.. چایی هم دم کردم.. تازه ی تازه!! به به.. الان منتظر شوهر هستم.. بیاد یکم منو از دلتنگی و آشفتگی و گرسنگی دربیاره.. 

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 3
  • بازدید کلی : 22